تقدیم به آریایی ها ...

ساخت وبلاگ
اي فرزند! افراسياب پس ازشكست ها و ناكاميهائي كه يكي پس از ديگري در جنگ با ايرانيان نصيبش مي شد ، شب و روز در انديشه كين خواهي و زدودن ننگ به بار آمده بود . او پس از رايزني با بزرگان و سپهدارانش ، چاره كار را در آن ديد كه سپاهيانش از رود جيحون گذشته و وارد خاك ايران شوند . براي اين كار نياز به لشكري انبوه و تدارك فراوان بود . افراسياب به كمك كشورهاي همسايه خود و به ياري سيم و زري كه از مردم فراهم كرد ، لشكري بي شمار آراست و آنها را بسركردگي سپهدارانش به مرزهاي ايران فرستاد . كيخسرو نيز آماده نبرد گرديد و از همه جاي ايران مردان جنگي و سپاه خواست و آنان را به پهلوانان و سپهبدان برگزيده خود سپرد تا به چهار گوشه مرز ايران و توران رفته آماده نبرد باشند . رستم به هندوستان و غزنين ، اراسب به آلانان و اشكش بخوارزم روانه شدند و گودرز، سپهدار پير و با تجربه همراه پسر و نواده اش ، گيو و بيژن ساير نامداران سپاه را به مرز توران برد . چون به مرز رسيدند ، گودرز براي جلوگيري از جنگ و خونريزي بيشتر ، نخست پيامي به پيران فرستاد و پيشنهاد آشتي كرد اما تورانيان را خواستار رزم و كين ديد ، خود نيز آماده نبرد شد و لشكرش را به دشت آورد . دو سپاه ، هر دو كينه خواه و جنگجو در برابر هم صف كشيدند ولي هيچ يك از سپهداران ايران و توران نمي خواستند در اين جنگ پيش قدم شوند و سپاه را كه پشت به كوه داشت از جاي بر كنند . به اين ترتيب دو سپاه آراسته ، تا هفت روز در برابر يكديگر ايستادند . بيژن ، نواده گودرز در سپاه ايران بي تاب و ناشكيبا از پدرش مي خواست كه بيش از آن درنگ نكنند و دست به تيغ و شمشير برند . گيو، دليري فرزند را ستود ولي اورا به شكيبايي و فرمانبرداري از گودرز فراخواند . درسپاه توران ني تقدیم به آریایی ها ......ادامه مطلب
ما را در سایت تقدیم به آریایی ها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babakghajario بازدید : 11 تاريخ : شنبه 30 بهمن 1400 ساعت: 8:56

روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم "ارتب" خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند ...هیچ کس سوار ارابه آفتاب نمی شد و حتی خود کوروش هم قدم در ارابه نمی گذ تقدیم به آریایی ها ......ادامه مطلب
ما را در سایت تقدیم به آریایی ها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babakghajario بازدید : 7 تاريخ : پنجشنبه 28 مرداد 1400 ساعت: 7:23

خورشید در میانه آسمان بود که سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم ؟نادرشاه گفت اینجا نیامده ایم پی تخت و تاخ ، بگردید و مزدوران اشرف افغان را بیابید .هشتصد مزدور اشرف ، که بیست سال ایران را ویران ساخته بودند را گرفتند . نادر رو به آنها کرد و گفت : چگونه بیست سال در ایران خون ریختید و به ناموس کسی رحم نکردید ؟ ! آیا فکر نمی کردید روزی به این درد گرفتار آیید ؟مزدوری گفت می پنداشتیم همه مردان ایران ، شاه سلطان حسین هستند و ما همواره با مشتی ترسوی صفوی روبروییم.از میان سپاه ایران تقدیم به آریایی ها ......ادامه مطلب
ما را در سایت تقدیم به آریایی ها ... دنبال می کنید

برچسب : داستانی زیبا از امام حسن مجتبی,داستانی زیبا از امام علی,داستانی زیبا از امام رضا,داستانی زیبا از زندگی امام رضا,داستانی زیبا از امام صادق,داستانی زیبا از کتاب سوپ جو,داستانی زیبا از مثنوی معنوی,داستانی زیبا از امام جعفر صادق,داستانی زیبا از حضرت معصومه,داستانی زیبا از امام زمان, نویسنده : babakghajario بازدید : 19 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 7:31

روز قبل از اعدام،خلیفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند. بنا بر نظر یكی از درباریان قرار برآن شد كه وی را سوار بر پیلی كرده در شهر بگردانند.پیل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختی زنانه و بسیارزننده و تحقیركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.پس ازآن مراسم اعدام بابك با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه برفراز سكوی مخصوصی كه برای این كار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد.برای آنكه همه‌ی مردم بشنوند كه اكنون دژخیم به بابك نزدیك میشود و دقایقی تقدیم به آریایی ها ......ادامه مطلب
ما را در سایت تقدیم به آریایی ها ... دنبال می کنید

برچسب : داستان تاریخی بابک خرمدین,داستان تاريخي بابک خرمدين, نویسنده : babakghajario بازدید : 14 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 7:31

   مهرداد دوم اشکانی با سپاهش از کنار باغ سبزی می گذشت سایه درختان باغ مکان خوبی بود برای استراحت .فرمانروا دستور داد در کنار دیوار بزرگ باغ لشکریان کمی استراحت کنند . باغبان نزدیک پادشاه ایران زمین آمده و از او و سربازان دعوت کرد که به باغ وارد شوند . مهرداد گفت ما باید خیلی زود اینجا را ترک کنیم و همین جا مناسب است . باغبان گفت دیشب خواب می دیدم خورشید ایران در پشت دیوار باغم است و امروز پادشاه کشورم را اینجا می بینم . مهرداد گفت اشتباه نکن آن خورشید من نیستم آن خورشید سربازان ایران هستند که در کنار دیوار باغت نشسته اند . از این همه فروتنی و بزرگی پادشا تقدیم به آریایی ها ......ادامه مطلب
ما را در سایت تقدیم به آریایی ها ... دنبال می کنید

برچسب : خورشید سربازان اشک نهم, نویسنده : babakghajario بازدید : 16 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 7:31

زبان را نگهدار باید بدن نباید روان را به زهر آژدن که بر انجمن مرد بسیار گوی بکاهد به گفتار خود آبروی دل مرد مطمع بود پر ز درد به گرد طمع تا توانی مگرد مکن دوستی با دروغ آزمای همان نیز با مرد ناپاک‌رای دو گیتی بیابد دل مرد راد نباشد دل سفله یک روز شاد ستوده کسی کو میانه گزید تن خویش را آفرین گسترید شما را جهان‌آفرین یار باد همیشه سر بخت بیدار باد که بهر تو اینست زین تیره‌گوی هنر جوی و راز جهان را مجوی که گر بازیابی به پیچی بدرد پژوهش مکن گرد رازش مگرد چنین است کردار این چرخ تیر چه با مرد برنا چه با مردپیر تقدیم به آریایی ها ......ادامه مطلب
ما را در سایت تقدیم به آریایی ها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babakghajario بازدید : 8 تاريخ : شنبه 27 شهريور 1395 ساعت: 7:31